شراره های دو چشمت زبان ِعقل مرا سوخت
هزار رمز و کنایه به چشم من آموخت
در آتش ِعطش ِ بوسه و همآغوشی
گدازه های طلب ، سینه ِ مرا افروخت
ا.اخگر